برگشت به اراک با پدر
22 آبان یکشنبه صبح آمدیم خانه همه خواب بودن مخصوصا مرتضی که طبقه بالا راحت خوابیده بود ، آخه مرتضی شک داشت که برگردم چون 5 روز دیگه عمو قاسم از مکه میامد و من هم قبلا گفته بودم میمونم تا بیاد . خلاصه آآآآآآمدیم زنگ پایین را زدیم و همینطور زنگ بالا را که پدر شوهر جان باصورت خوابالود در را باز کرد ما را که دید خوشحال شد. وارد خانه شدیم که دیدم جناب مرتضی قدم رنجه کردن آمدن پایین پیش ما .بعد از صرف صبحانه رفتیم بالا وای آنقدر همه جا مرتب بود که آدم لذت میبرد .خیلی خوب بود یخچال تمیز برق میزد همه خوراکیها مرتب چیده شده بود توش.اتاق خواب از همه جا قشنگ تر .سرویس خواب زیبای گرفته بود مدل موزیک و همه چیز زیبا ...
نویسنده :
gelareh
22:19